پرچنان

ساخت وبلاگ
چند روزی مهمان مادربزرگم هستم.میروم باغچه حیاط را آب میدهم و مقدمات ناهار و استانبولی را فراهم میکنم. به درون اتاق می آیم و میبینم گلدانهای پاسیو اش هم خشک هستند، آنها را هم آب میدهم. بوی خاک خیس خورده بلند میشود و مرا به عمق خاطراتم پرتاب میکند. استانبولی دم کشیده و می آورم سر سفره، با هم بخوریم. مادربزرگ میگوید: مثل بابات شدی، او هم می آمد اینجا، غذا درست میکرد و گلها را آب میداد.نگران یک بته گل پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نوستالوژی, نویسنده : iparchenane بازدید : 170 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1396 ساعت: 14:04

حکم ورود به منزل را داشتیم. به همراه مامور کلانتری رفتیم درب منزل آدرس اشاره شده. کودک سه ساله ای به همراه پدر معتادش بیان میشد، در منزل است. خواستیم وارد شویم، خانه زنگ نداشت، همسایه ها جمع شدند که چه شده، در زدیم، همسایه از پشت در گفت، بیا فلانی، در را باز کن از بهزیستی آمدند. داخل خانه رفتیم. انبوهی از کالاها و اجناس آتاشغال بود، اما کودک نبود. پدر معتاد کودک ،گفت مادرش آمده برده است. راستش باو پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نبودن, نویسنده : iparchenane بازدید : 184 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1396 ساعت: 14:04

چند روزی مهمان مادر بزرگ کهنسالم بودم، مادربزرگم گوشهایش بسیار سنگین است و حافظه اش شدت و ضعف پیدا میکند. صبح ها که از خواب بیدار میشدیم، باید تقریبا با فریاد به مادربزرگ اعلام میکردم که نماز صبح است و البته پرسش و پاسخ بعدی شروع میشد، "نماز صبح ایکی رکعت است؟ و بیر حمد و بیر قول هوا..؟" و با اشاره سر و زبان بدن و البته فریاد گونه، پاسخ آری میدادم. من صبح هایم سکوت مطلق است و در آهسته ترین حالت مم پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : مادربزرگ, نویسنده : iparchenane بازدید : 185 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1396 ساعت: 14:04

گزارشی شده که کودک دوازده سیزده ساله ای در خیابان رهاست. به آدرس میرویم. نامادریش میگوید، پدرش در زندان است و زن اولش که مادر او بوده ، پسر را نمیپذیرد. کودک را در مغازه ای می یابیم. آثار خودزنی در دستانش مشهود است. پاسخ سوالاتمان را ، صحیح نمی‌ دهد. میگویم؛ هر کدام را که خالی میبندی نوک دماغت قرمز میشود( باز هم دروغ )آخر ها فقط به نوک دماغش انگشت میکشم و جواب صحیح تر و راست تری میزند، یا سعی میکن پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 172 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1396 ساعت: 14:04

گزارش شده بود برادر بزرگ خواهر کوچک خود را که مشکل فقراتی نیز دارد، آزار جسمی و روانی می رساند.همکارانم یک بازدید چند هفته قبل رفته بودند و این بار دوم بود که میرفتیم. حرفها را زدیم و تمام شد. اما راستش دلم برای آن دختر که سال آخر دانشگاه بود و بخاطر، داشتن پدر مستبد و برادر مستبدتر و مادر مظلوم تر از خودش و آسیب نخاعی که بهنگام تصادف خورده بود، سوخت. دانشگاه، محیط های مجازی، جامعه آگاهی او را بال پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 177 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1396 ساعت: 14:04

پرچنان:دو کاسب نزدیک بازار هستند، به شوهر زن، قول داده اند، پس از مرگ او مراقب زنش باشند. اکنون، سالهاست مرد، مرده و پیرزن بواسطه کمک آن دو ، زندگی میکند. هزینه غذا و خورد و خوراک و سیگار و... حتی غذای گربه هایی که دم خور پیرزن هستند را تامین میکنند. اما از وقتی پیرزن زمین گیر شده و آلزایمر های گهگاهی میگیرد و در نتیجه بهداشت خود و خانه بهم ریخته، از ما کمک گرفتند. آدم باصفا را میشود از صدایش، از پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : انسان,توجیه, نویسنده : iparchenane بازدید : 182 تاريخ : پنجشنبه 23 شهريور 1396 ساعت: 15:57

در خیریه نشسته بودیم و با کودک مصاحبه می‌کردیم. کودکی از همان ها که دست فروش و فال فروشند. در مترو داد میزنند: آدامس رزیدنت ، هزار. احتمالا والدین معتادش او را به باندی اجاره داده بودند و او اگر نمی فروخت تهدید میشد. حتی با چاقو و خطر مرگ، اینکه تو را در چاه می‌اندازیم. و رشد و نمو در خانواده معتاد، و برای وابستگی به آن باند، پسرک را معتاد کرده بودند. هر چند روز یکبار میتوانست ،نزد خانواده اش برود پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : لوتی, نویسنده : iparchenane بازدید : 164 تاريخ : سه شنبه 21 شهريور 1396 ساعت: 21:20

امروز بیشتر قصد معرفی های کوتاه کوتاه در سه اپیزود دارم ۱. معمولاً، شباهنگام که از غوغای کار و درگیر ذهنی و عملی شدن با آدمها و زندگی‌ها، در حال رکابیدن سمت منزل هستم، دو ساعتی زمان میبرد. در این مسیر معمولاً پادکستهای رادیویی اینترنتی گوش میکنم. بهترین آنها، رادیو پای است که تا به حال دوازده قسمت بیرون داده اند، متن ها و کلمه های فاخر و موزنی را در تکس های خود گنجانده اند و انصافا فسفر زیادی برای پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : مادونایی,پالتو,پوست, نویسنده : iparchenane بازدید : 207 تاريخ : سه شنبه 21 شهريور 1396 ساعت: 21:20

پایان ساعت اداری بود، آماده میشدم سوار چنبر شوم ، جلو حسینیه ارشاد، با همرکابی که چند وقتیست، هم مسیر شده ایم و داستانش را قبلا گفته ام قرار گذاشته ام. همکار گفت: دارید میرید کیس بعدی؟ گفتم ، دوست ندارم به دید کیس نگاه کنم و نگاه دوستی را بیشتر می پسندم، در نوع نگاه اول، زاویه دید از بالا به پایین اتفاق می افتد و ارتباط، خدشه بر میدارد. فاصله ای بین من و او شکل میگیرد و بهم کمتر مومن خواهیم بود. ا پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : شبهای,روشن, نویسنده : iparchenane بازدید : 187 تاريخ : سه شنبه 21 شهريور 1396 ساعت: 21:20

همان پسرک آخری که به بیمارستان، جهت ترک اعتیاد بردیمش، از زاویه و برشی دیگر:قرار شده بود مردانه با ما بیاید و من به او قول داده بودم که پیش دکتر میرویم، در انتهای کوچه باریک ازم پرسید؟ بهزیستی نمیبرید؟ نه نمیبیریم. پس آن گوشه سمت چپ، در حالیکه با انگشت اشاره به کاورم اشاره میکرد، چه نوشته است؟ نوشته سازمان بهزیستی کشور. اما ما میرویم بیمارستان، تا مطمئن شویم آن قرص ها که محبور به خوردن شده ای، آسی پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : معنای,آزادی, نویسنده : iparchenane بازدید : 165 تاريخ : سه شنبه 21 شهريور 1396 ساعت: 21:20

با دوستان هماهنگ کرده بودیم خط الراس دارآباد به توچال را پیمایش کنیم. بعد از مدتها کوله سنگین بسته بودم که در قله توچال شب مانی کنم. از مسیر دراز لش به سمت دارآباد رفتیم و شیب تندش، نفس گیر بود. در قله داراباد با توجه به زمان بندی، دوستان از ادامه دادن مسیر منصرف شدند و من تهنا( تنها) تیغه و ادامه مسیر را پیمایش کردم. روی تیغه بودم و خاطرات با پدر، بر من چون باد روی تیغه، هجوم میاورد. اخرین باری ک پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : الراس,دارآباد,توچال, نویسنده : iparchenane بازدید : 194 تاريخ : سه شنبه 21 شهريور 1396 ساعت: 21:20

گاهی اوقات که از بودن در سطح شهر و بودن در ماشین سیار و مواجه با کلی آدم رسیده به ته خط و عصبی و وحشت زده و داغون، خسته میشوم، دلم برای درخت شب خُسبِ سر در اداره تنگ میشود، دلم میخواد برسم زیر سایه اش، از حجم نور کاسته شود، گرمای ملتهب آفتاب حیاط را کم کند و با خوش آمد گویی آواز برگهایش وارد اداره شوم. بشینم زیرش و به گربه ها غذا بدهم، مطالب تلگرامی را بخوانم. به بازی بلبل خرما خورهایی که در درخت پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : خُسبِ, نویسنده : iparchenane بازدید : 188 تاريخ : سه شنبه 21 شهريور 1396 ساعت: 21:20

به دوستان آفتابکار، دائم پیشنهاد دیدن فیلم و گفتگو پیرامون آن را میدهم. یاد دوران مربی بودن خود در مراکز شبه خانواده می افتم؛چند سال پیش بود، پسرک تازه به مرکز ما منتقل شده بود، نهاد ناآرامی داشت، همان شب اول زد شیشه یکی از پنجره ها را پایین آورد. علاقه ای بیمار گونه به پدر معتاد خود و تنفری عظیم نسبت به مادر خود داشت، حتی بینی مادرش را شکسته بود. کم کم با هم گفتگو کردیم در طول ماه ها، در بین گفتگ پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : محروم, نویسنده : iparchenane بازدید : 195 تاريخ : سه شنبه 14 شهريور 1396 ساعت: 8:40

به بیمارستان روانپزشکی کودکان برای یکی از کیس های دختر که بستری شده بود، رفته بودیم. در ایستگاه پرستاری منتظر امور بودیم که متوجه سنگینی نگاه یک پسر ریز نقش بستری شده در آنجا شدم، باهاش صحبت کردم که همکارم گفت، این فلانیست و ما خودمان بستری کرده ایمش. ابتدا در بیمارستانی دیگر که از آنجا فرار کرد و دوباره اینجا بستری کردیم. در جریان پرونده اش نبودم، اما اسمش را در آن چند روز زیاد شنیده بودم، تازه م پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : سنگینی, نویسنده : iparchenane بازدید : 169 تاريخ : سه شنبه 14 شهريور 1396 ساعت: 8:40

این روزهای تقویم، ترافیکی از جشن های ازدواج است. در اقوام ما هم وجود دارد و الهی مزه خوشبختی، شرب مدام همه واصلین به یار باشد. خانه مادربزرگم به واسطه حضور بیشتر اقوام، شلوغ شده است و مادر بزرگ از این اتفاق و این جمعیت، بسیار خوشحال است و فراموشی که گاهی به آن دچار میشود، کم رنگ شده است. شب را در منزلش خوابیدم و صبح ساعت شش که میخواستم از خانه شان بیرون بزنم، تاکید داشت که چای دم کند و بی صبحانه ن پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 174 تاريخ : سه شنبه 14 شهريور 1396 ساعت: 8:40

به پرونده ای که همکارم پیگریش بود فکر میکنم و خبری که مربوط به آن بود؛ شیطان به سه فقره جرم دیگر اعتراف کرد. این که قربانیان، از بعد حادثه، نگاهشون به مردان، گروه اقلیت، گروه مهاجر، گروه های قومی ،آنهایی که مندرس می‌پوشند، ... چگونه خواهد بود؟ و نگاه من مددکار نیز به اینها، آیا تغییر کرده است؟ ***بعد از دیدن تاتر آینه های روبرو، کلمه ای ذهنم را درگیر کرد و دیگر ،ولم نکرد:"ویران".ویران شدن از جنس س پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : ویران, نویسنده : iparchenane بازدید : 182 تاريخ : سه شنبه 14 شهريور 1396 ساعت: 8:40

چند روز است ننوشته ام و این برایم می‌تواند زنگ خطری باشد که: «شاید به تکرار و عادت دچار شده ای». این که هر روز مطلبی برای نوشتن داشته باشم، برایم نشانه ای از موج است، از فعال بودن در مقابل مرداب و سکون بودن.*طبق رویه ای که برای خودم تعریف کرده ام، بچه هایی که برای پزشک قانونی میبریم را تا لحظه تحویل جواب، که زمانی حدودا یک تا یک و نیم ساعت است را به پارک روبروی آنجا میبرم.دو برادر هستند که هر دو ل پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 210 تاريخ : پنجشنبه 9 شهريور 1396 ساعت: 18:52

در بین همکارانم، خلق و خوی های متفاوتی هست، بعضی نرم خوی هستند و بعضی نیستند. یکی از همکاران بسیار لایت است .گاهی حرکت آهسته( اسلامُشن) است گویی. انتهای ماموریت بودیم که گفت امروز سال روز ازدواج حضرت علی و حضرت زهرا است و سر راه برگشت از بهترین شرینی فروشی خیابان پیروزی رفت بهترین شرینی را خرید ، سر راه هم یک دسته گل خرید و در نهایت رفت تقدیم خانمش کرد، با این که تا حدودی از فضای مالی اش خبر دارم پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : ساختن, نویسنده : iparchenane بازدید : 177 تاريخ : پنجشنبه 9 شهريور 1396 ساعت: 18:52

همکارم یکهو سر از پنجره خانه ای که به بازدیدش رفته بودیم، بیرون آورد و مرا صدا زد که بالا بروم.قبل از اینکه برسم خانه شان در راه پله سوم، گفت که: پاهایش را بسته اند. وارد خانه شدم. پاهای دخترک را با سیمهای تابیده شده آهنی، برادرش بسته بود. برادر دخترک برای آنکه به پارک نرود، او را بشدت مضروب کرده بود و اینگونه اسیر کرده بود. چشم و صورتش آثار کبودی و باد داشت. هر کار کردم که با ابزارهای دم دست سیم پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : رهایی, نویسنده : iparchenane بازدید : 197 تاريخ : پنجشنبه 9 شهريور 1396 ساعت: 18:52

هر چه تجربه زیستی ام افزون تر میشود، بیشتر اشعار خیام را درک میکنم، اپرای عروسکی خیام، جایی بود که ساعتی اشعار آن شاعر را در محیطی که همه توجه به سمت صحنه است، برایت به زیبایی به صورت آواز می‌خوانند. در نوع نگاه زندگی از دید خیام، فقط مجبوری روی عواطف و جسم و همت و وجود خود تکیه کنی، در اصطلاح به پاهای خودت تکیه کنی. مجبوری زبونی خود را بپذیری تا قوی تر ا از آن قبلی خود شوی. بعد از چند روز به باغ پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 189 تاريخ : پنجشنبه 9 شهريور 1396 ساعت: 18:52